سرپرستان فروش و داستان حرفه ای شدن در صنعت پخش
امروز تصمیم گرفتم که دشت نوشته های خود را با عنوان مسیر حرفه ای شدن برای سرپرستان فروش در سایت ویرگول منتشر کنم.
البته این نوشته ها قرار است در هفت فصل به مرور منتشر شود؛ مخاطبین من می تواند که از طریق سایت ویرگول به نشانی (+) مراجعه نمایند.
بخشی از نوشت های این دست نوشته:
این نوشته ها قرار بود که در قالب یک کناب با عنوان مسیر حرفه ای شدن سرپرستان فروش در صنعت پخش عرضه شود ؛ اما به دلایل شخصی تصمیم گرفتم که به صورت رایگان در سایت ویرگول منتشر کنم.
حاصل سالها تجربه علمی و عملی نویسنده در این حوزه می باشد، دغدغه اصلی نویسنده انتقال درست مفاهیم و مهارتهای به سرپرستان فروش هستند؛ که می خواهند در کار خود حرفه ای شوند.
داستان فروشندگی من از سالهای کودکی شروع شد، زمانی که برای کسب درآمد در تابستان به انجیل فروشی و زولیبا فروشی در سرگذر و کوچه های پر تردد بساط می کردم، بعدها در مسیر شغلی ناخواسته در مسیر فروش قرار گرفتم، و اعتراف می کنم که در آن زمان با شرایط سختی شروع کردم و بارها و بارها دچار ترس و استرس و اضطراب شدم.
زیرا وظایف این حوزه برایم بسیار ناآشنا بود و مجبور بودم که به صورت تجربی کسب دانش و تجربه نماییم و متاسفانه بیشتر کتاب های رایج در بازار عموما یا انگیزشی و یا کلی و عمومی بودند.
شرکتی که در آن مشغول به فعالیت بودم در حال دوران گذار از بخش سنتی فروش به استقرار نظام توزیع بود.
در این دوران سعی کردم که از بازار؛ رقبا و هم از تجربیات استادان در حوزه بازار و دانشگاه بیاموزم و در این مسیر با سعی و تلاش زیاد پست های مختلفی را در حوزه زنجیره تامین و توزیع بر عهده گرفتم، و مسئولیت های سنگینی را بر دوش کشیدم، که در یکی از پروژه های احداث و راهاندازی شبکه توزیع که 4 سال به طول انجامید؛ میانگین روزی ۱۸ ساعت کار می کردم تا توانستم جملهدرزمان علمی کلامتان هم علمی باشدکه همیشه به آن اعتقاد دارم را علمی کنم و نتیجه بسیار خوبی هم گرفتم.
داستان این کتاب در خصوص یکی از سرپرستان فروش شرکتی در حوزه پخش محصولات تند فروش به نام احمد است.
احمد صبح با صدای زنگ موبایل اش از خواب بلند شد، هنوز هوا تاریک بود و آخرین پیامی که دیشب دریافت کرده بود از یک فروشنده ها مسیر اصلی شهر بود که نوشته بود امروز نمی تواند به دلیل مریضی فرزندش به سرکار بیاید، این دغدغه از دیشب فکر او را مشغول کرده بود، تقریبا ساعت ۶٫۳۰ صبح وارد شرکت شد.
سریع به سمت انبار های بارگیری کالا رفت، تا از وضعیت بارگیری ناوگان ها مطئمن شود، در همین حین بود که آقای سعیدی مدیر انبار ها احمد را صدا کرد، ولی احمد عجله داشت ولی مجبور شد؛ که به طرف آقای سعیدی برود احتمالا کار مهمی داشت……
بقیه مطالب در سایت ویرگول به نشانی https://b2n.ir/125220 بخوانید.
لینک کوتاه کننده مطلب: https://b2n.ir/677161