در پاسخ کامنتی برای محمد رضا شعبانعلی در خصوص بحث کالیبراسون اشتباه ،به دلیل رسم ادب مطلب کوتاهی نوشتم ولی دلم نیامد که متن طولانی تری برای خودم به عنوان سندی بر رنج نامه خود اضافه نکنم (دسته جدید در نوشته ) ،وقتی کمی که عمیق تری می شوی به خودت و اطرافت می بینی که چقدر ما معصومانه یا کودکانه مدل ذهنی مان شکل گرفت از معجونی در هم و برهم که ماحصلش این است که ایستاده ایم و لی از بودن خودمان حالمان به هم می خورد به ظاهر همه چیز خوب است ،پول ،درآمد ،دارایی ،زندگی خانوادگی ،دوستان ،کار ولی حالمان خوب نیست ،چرا به دلیل اینکه در دستگاهی افتادیم که همه چیز را وارونه نشان می دهد ،در چار چوبی افتادیم که با دیوار هایش ما را به بند کشیده ،وقتی با نگاه نقادانه نه منتقدانه خود را تحلیل می کنیم می بینم نردبان ترقی مان به دیوار اشتباهی تکیه داده شده است ،آدم های اشتباهی دورمان را فرا گرفتند و کتاب های اشتباهی را می خوانیم و حرف های اشتباهی را می زنیم ،چرا کوک ساز ،مان ناساز است ، درس مدل ذهنی می خوانیم ،درس خود تحلیل گری می خوانیم .ولی همان راه را می رویم چرا ؟ این دستگاهی که ما را کالیبره کرده چنان روح و جانمان را به غلط انداخته که برای درست کردنش باید سال ها ریاضت کرد، تازه اگر به غلط در دام دیگر ی و در دستگاه غلط دیگری نیفتی ام ،عمر محدود و کوتاه است وما پر از اشتباهایمان که دائم تکرار و تکرار می شود ، اما نوع آن فرق می کند و یاد گرفته ایم اسم آن را بگذاریم یادگیری، اما غافل از اینکه در این دستگاه (مدل ذهنی ) بریزیم همان خروجی را میدهد با کمی تفاوت در زمانش ، اما چرا نمی توانیم از این دام عنکبوتی رها شویم ، به قول نسیم طالب وقایع را می توانیم حدس بزنیم ولی قادر به فهمش نیستم ،قو های سیاه زندگیمان را علیرغم پیش بینی کردن نمی توانیم باور کنیم و بپذیریم ،بله ما دچار کالیبراسیون اشتباه شده ایم ،وقتی که در محیطی با استاندارد بالا کار می کنیم دیگر نمی توانیم در محیط های کوچکتر کار کنیم وقتی با حقوق بالای کار می کنیم دیگر نمی توانیم خودمان باشیم ،وقتی با رابطه ای بزرگ می شویم دیگرنمی توانم در رابطه بمانیم ،وقتی که خودمان را زندگی نمی کنیم دیگر نمی توانیم زندگی بکنیم و ماحصلش این است که گفتیم “ ما دچار وهم درستی شده ایم ” و تاوانش را هر روز با انواع سبک ها و مقادیر می دهیم مدیری که در سازمانش حرف اول را می زند ،اما درمانده است از تربیت کودکش ،کارمندی که دم از کار آفرینی می زند اما شب ها از ترس بیکاری خودش خوابش نمی برد ،مدیری که مقتدرانه می غرد و فریاد می زند که شما بلد نیستید ارزن هم بفروشید و بعد خودش در همان اول کار هنوز نمی تواند با منشی قبلی سازمان کنار بیاید و باید خدم و حشم خود را بیاورد، تا اطمینان یابد از بودنش . آری همه ما به نوعی فریب خوده ایم (فریب بزرگ ) از روزی که فکر کردیم می توانیم با بداخلاقی و تنبلی و سسست عنصری و تقلید و به نام خود ثبت کردن مزه موفقیت را بچشیم و یادمان رفت که بزرگ هایمان برای بزرگ شدنشان چه سختی های نکشیدند ،و چه رسوایی های نداشتند ،امروز در دنیای فست فودی که همه چیز را آسان ،سریع ،فانتزی می خوا هیم لاجرم این می شود که درختان بی بر و برگی هستیم که نه ارزش روییدن و میوه دادن داریم و نه درد سایه دادن به رهگذری خسته را ،اما چه باید کرد :
1- آگاهی و اعتراف از نا آگاهی خود به عنوان اینکه ما بازیچه افکار و مدل های ذهنی دیگرانی شده ایم که مربوط به ما نیست ،بلکه به ما باوراننده شده است:
آگاهی و اعتراف دو چیز متفاوت هستند اولی از جنس دانستن و دومی از جنس درک و خرد است ،نداشتن نگاه متصعبانه به باورهای مان ،که اکثرا تقلیدی و جمع گرایی بوده است ، و باور های که باعث شده است انتخاب های الانمان را انجام دهیم و تحلیل کنیم مدل ذهنی ما با دیگران چقدر فرق دارد ،چقدر تشابه دارد ، آیا رشادت کلامی و سنجشگرایانه روحی در ما وجود دارد، آیا شفافیت افکارمان را می بینیم (علت و معلول ها را می توانیم در اعمال و افکارمان بسنجیم ) آیا می توانیم سند واقعی از خودمان ترسیم کنیم من کیستم ؟ذات من چیست ؟خواسته هایم چیست ؟ نیاز هایم را می توان تشخیص دهم چقدر در بیان آنها توانا هستم .
2- آگاهی و اعتراف به تنبلی خودمان به کسب کردن یاد گیری زلال اندیشه :
درست اندیشیدن همیشه کار سختی بوده است ،یعنی اندیشه اصیل به راحتی به دست نمی آید و ما آنچه کم داریم اندیشه است ،نه فکر های زائد که انرژی سوز است نه انرژی زا (خستگی مغزمان در عدم تولید فکر تازه ناشی از فکر های باطل و فست فودی و مقلدانه بوده نه فکر اصیل ، که این نشاط و زندگی می آورد و آن یاس و نا امیدی و افسردگی و کج خلقی ).
3- تمرین و تمرین و خود انتقادی (نگاه نقادانه ) به افکارمان و دائم هرس کردن زوائد و اندیشه هایمان :
صادقانه برخورد کردن با تنبلیهایمان ، چقدر من در روز کتاب می خوانم ،چقدر از آن را برای خودم می خوانم و چقدر برای دیگران ،چقدر در انجام وظایف ام نظم و سخت کوشی دارم ،چقدر احترام به اندیشه ام هایم می گذارم ،اثر میکرو اکشن ها را در زندگی خودم آیا بررسی کرده ام
بررسی عقاید و باور هایمان در 4 ساحت :
1- چرا من امروز این عقیده را پیدا کرده ام ؟
2- چرا من به این عقیده باور دارم چه نشانه ای های را می بینم ،سند و اسناد من به چه مربوط می شوند ؟ آیا دلیل واضحی دارم یا فقط طوطی وار بیان بیان دیگران است ؟
3- آیا این عقیده درست است ؟آیا این عقیده نادرست است ؟
4- داشتن باور به این عقیده چه نتایجی را در زندگی من به بار آورده یا می آورد ؟
عقیده هر چیزی می تواند باشد (جنس محتوا ،جنس شخص ،جنس دیدگاه ،جنس محصول و ……)
4-نوشتن و نوشتن و نوشتن افکار و مدل ذهنی مان و ترسیم آن جهت فهمیدن خطای های خود:
می ترسم بر خود ،می ترسم از رسوایی هایم ،می ترسم بر نداشته هایم ،سخت است از نوشتن نداشته ها و سخن گفتن بر داشته ها ، اینها همان شحنه های روحی هستند که تیغ به دست تو ،را در هر لحظه در سایه نظاره می کنند . بلی به راستی سخت ترین عمل نگاه نقادانه بر خود است (نه منتقدانه از جنس سیاه نمایی و فقط دیدن ضعف ها و کمبود و ضعف ها و نداشته ها و آخر سر ملحفه بر سر کشیدن و دچار یاس و نا امیدی شدن ) بلکه دلیرانه ایستادن و در خون خود غلطیدن و زایش کردن (سیمرغ شدن در داستان شیخ اشراق – منطق الطیر عطار)
4- حواست به منطقه امن باور ها بودن (نقطه امن روانی ):
شیطان در سکوت است و در جزییات ،آب راکد می گندد و این زایش در هر لحظه است که تو را تازه نگاه می دارد و زنده ،و نشانه آن تولد افکار و اعمالی است که تو باز آفرینی می کند نه بازبینی . تمرین عملی آن نگاه به سبد فعالیت ها ،سبد دارایی ها ، سبد افکار ، سبد دوستان ،سبد وقت تلف کن هایت است .نگاه بینداز واحه های را ببین .
5- رد پای پای تفکر سیستمی را در تصمیمات در نتایج تصمیماتمان ببینیم .
در گفتارت دقت کن در اعمالت دقت کن در نتایج به دست آمده دقت کن به جنس کلامت ،جنس دغدغه های روزانه ات ،به رفتارت که تولید می کنی و به افکاری که مصرف می کنی آیا رد پای تفکر سیستمی را می توانی ببینی یا هنوز در بیان آنچه اتافق می افتد و افتاده حیرانی ، اینجا است که خدواند می فرماید ارزش یک ساعت تفکر برتر از 70 سال عبادت است .
و در مجالی دیگر در روایتی دیگری قسمت دوم این رنج نامه را که خود قربانی آن بوده ام را منتشر می کنم .
ودر حدیثی امام علی (ع)می فرماید :
لینک کوتاه شده مطلب ( goo.gl/tQQSrx)
سلام آقای کشاورز. کامنت قبلی را در حالت خاصی نوشتم و الان که نگاه میکنم اصلاً ربطی به صحبتهای شما نداشت و بهتر بود آن را در وبلاگم مینوشتم. از جایی دیگر ناراحت بودم و اشتباهاً اینجا منعکس کردم. اگر صلاح دیدید کامنت قبلی را منتشر نکنید. مخاطب کامنت قبلی شما نبودید چون شما در وبلاگ خود درددلی کردید و من بحث علمی به راه انداختم که جای آن نیست. به هر حال اگر ناراحت شدید پوزش میطلبم و اگر اجازه بدهید خواننده وبلاگ و نوشتههای خوب و مملو از تجربهتان باقی خواهم ماند.
جناب آقای کریمی
خوشحال از مصاحبت شما ، نکاتی که شما فرمودید، مد نظر واقع می گردد ،رنج نامه در واقع محلی است که انسان به دلیل نا آگاهی اش (کم بودن ظرفیت وجودی ) و عمیق نبودن آن زمانی که در محل یا در حضور بزرگانی قرار می گیرد که تازه به ظرفیت محدود خود پی می برد ،رنجی خواهد برد که بسیار سخت است و این رنج باید داغی بر پیشانی اش باشد تا بتواند از فرصت ها ظرفیت بسازد و در آینده حق اعتراض را از خود بگیرد و به دنبال گله مندی از روز گار نباشد زیرا در اینجا نشا نه ای بر پیشانی اش نقش بسته که یاد آور رنج نا آگاهی اش بوده است .