پی نوشت اول : رالف .سی. دیویس از نظریه پردازان کلاسیک در بین سال های 1900 تا سال های 1930 در خصوص ساختار سازمانی دارای نظریه می باشد (دیدگاه عقلایی بودن سازمان )که سازمان را به عنوان یک سیستم بسته می پنداشت ،یعنی سازمان به عنوانپدیده خود گردان و جدای از محیط در نظر گرفته می شد ،این نظریه پرداز جز آخرین دسته نظریه پردازان کلاسیک بعد فردیک تیلور و هنر فایول می باشد ، ایشان دیدگاه سازمان عقلایی را مطرح می نماید و هدف اولیه سازمان را ارائه خدمات تجاری و اقتصادی در نظر می گیرد و مهمترین موضوع در هر سازمان را تولید ارزش افزوده اقتصادی مطرح می نمایدکه به وسیله فعالیت های که در سازمان با تولید کالا و یا خدمات ایجاد می گردد موجب نتایج اهداف سازمانی می گردد ،این اهداف ساختار سازمانی مطابق با نتاج را شکل میهند و جریان روابط و اختیارات و دیگر فرایند ها را تعریف و حد و مرزآنها را مشخص می نمایند .
بعدها با پیشرفت علم و دانش رفتار سازمانی و ساختار سازمانیف نظریه سازمان تکامل پیدا نمود و دیدگاه های دیگری هم مطرح شد ، که سازمان را مانند یک موجود زنده که با محیط اطراف خود تعامل دارد (سیتم باز ) در نظر گرفتند و این موضوع منجر به شکل گیری نظریه پردازان نسل سوم و نسل چهارم گردید .
نگاهی بر سازمان ها ایرانی با نظریه اول : با توجه به اینکه در اولین نظریه شکل دهی اهداف اقتصادی در جهت تولید ارزش افزوده اقتصادی بر روی ساختار سازمانی به خوبی بیان و تشریح شده است ، برای من همیشه سوال مطرح بوده است که چرا با توجه به پیشرفت دانش مدیریت ،هنوز در اولین مسائل سازمان و بدهیات دست و پا می زنیم ، ،سازمان دارای اهدافی است که باید ساختار بر اساس آن منطبق شود، و در نهایت این ساختار منجر به تولید ارزش افزوده اقتصادی قابل فهم برای مشتری شود که حاضر به پرداخت پول بیشتری است . اما آنچه در عمل می بینیم شرکت و سازمان های هستند که هدف یک چیز می گوید و ساختار چیزی دیگری را مثلا
شرکت های که هدف خود را افزایش سهم بازار 10 درصدی نسبت به سال گذشته با افزایش تنوع و سبد محصولات تعریف می نماید و بعد مدیر عامل هم اضافه می کند که البته ما 10 درصد باید از هزینه خود در امسال کم کنیم، درقالب عناوین کاهش ضایعات مطرح می شود،(البته کم کردن هزینه های منابع انسانی و هزینه خدمات رفاهی نیز بسیار در این خصوص وسوسه انگیز می باشد ) که خیلی دل نیروهایش را به استرس و اضطراب نیندازد ،اما می دانیم که یک قورباغه همزمان در دو جهت مختلف نمی تواند بپرد ،و این بیشتر متلک مدیریتی به سازمان است . این می شود که ما نمی دانیم برای محصول جدیدی که هر شب و هر روز متولد می شود باید بدویم و یا برای کاهش و فشار ضایعات ناشی از همین تنوع محصولی ،ساختار ها برای یک جهت و اهداف در یک جهت دیگر همسو می شوند و در این میان واماندگی مدیران میانی و نیرو های صف برای برآوردن این اهداف سازمانی یا هدف مدیر عامل ،هر روز بیشتر می شود .
پی نوشت دوم : ما هنوز در برخی از سازمان ها بخصوص شبه دولتی ها اهدافی از جنس (شتر – گاو – پلنگ ) داریم و به همان میزان ساختار های که این خصوصیات جز ویژگی های بارز آنها است که تکلیف خودشان با خودشان هم بلاخره مشخص نیست، این تعارض در بین اهداف و ساختار را به وضوح می توانیم ببینیم و شاید اگر همین نظریه پرداز زنده بود از دیدن کار های ما در شگفت می ماند که بر در و دیوار و مستندات از نظریه پردازی نسبل چهارم هم عبور کرده ایم ولی در عمل هنوز بین نظریه اول دانش ساختار سازمانی و اهداف سازمانی با تعارض و واماندگی مانده ایم و نتیجه همان ورشکستگی های سازمانی و ضایع و زائل شدن نیروهای انسانی و منابع مالی و بودجه ای می شود ،چرا که نمی خواهیم قبول کنیم سازمان برای یک هدف و آن هم تولید ارزش اقتصادی با ارزش افزوده برای مشتری که حاضر به پرداخت آن محصول و یا کالا و یا خدمت باشد می تواند ره گشایی یک کسب و کار باشد ،نه برای ذهن مدیر عاملی که برای ردیف کردن سفر خارجه خودو یا به به کردن سهامدار هر روز و بدون پشتوانه علمی بازار اقدام به ارائه و تولید محصول جدیدی( عوض کردن بسته بندی و یا رنگ بسته بندی و یا کم و زیا د کردن حجم بسته بندی )د نماید که ایده آن در محافل شبانه ایجاد شده و بدون طی کردن در فرایند علمی و عملی تولید محصول جدید به خط تولید می رسد ، و مدیران تولید و بازاریابی و کیفیت و تضمین کیفیت و بازرگانی با گرفتن عکس سلفی با محصول جدید پز آن را می دهند و در شبکه های اجتماعی بدون اینکه خاصیتی بر آن محصول نوشته شود همچون سرطانی جابه جا و نقل محافل می گردد، غافل از اینکه از نظر طراحی کیفیت و قیمت مورد نظر مشتری و بازار همچنان در خان اول پیچشان گیر کرده و این مسئله ناشی از ساختار غلط و بیماری سازمانی است که هدف خود را گم کرده و مدیر تولید برای تسریع در مسافرت های خارجی محصولات جدیدی که شبانه در ذهن متصور شده و صبحگاه آماده عرضه به بازار می نماید ،آنجا است که می فهمیم علیرغم داشتن دانش ،فقط حمال های خوبی برای اطلاعات هستیم نه عملگرهای که دانش را به عرصه بازار و صورت های مالی خود وارد می نمایند.
و سوال اصلی که برای تشخیص اینکه سازمانمان در کدام مرحله از نظریه های تکامل ساختار سازمان هست می توانیم بپرسیم:
1-سازمان من آیا دارای اهداف روشنی و ملموس و قابل درکی است ؟
2-آیا ساختار سازمانی هم جهت با اهداف سازمانی است و یا متعارض با آن ؟
3- آیا دیگاه عقلایی سازمان در فرایند ها و روابط جاری سازمان مشخص است ؟منجر به تولید ارزش افزوده اقتصادی می شود
4- آیا فعالیت های هم راستا با اهداف سازمانی مورد تشویق قرار می گیرد ؟یا به رفتار های غلط پاداش می دهند ؟
حال اگر به سوالات فوق پاسخ مثبت دادیم ،می توانیم بگویم مرحله یک نظریه سازمان را توانسته ایم بفهمیم و اجرا کنیم و اجازه ورود به مرحله بعدی را صادر کنیم .