کارها و فعالیت های رو در چک لیست خودم نوشته بودم، به دنبال یک وقت خالی می گشتم که انجامشان دهم ،این کارها برایم در اولویت اوقات فراغت بودند.
از قبیل خواندن کتاب های که در صف انتظار ، تحلیل سریال فیلم خانه پوشالی ونوشتن چند خطی در باره این روزها .
در یک تماس تلگرامی از یک دوست ، به صعود به قله الوند دعوت شدم .البته این خبر برای من غیر منتظره بود و در اولویت انجام نبود ،اما این یک شبیه سازی
پیام برایم بود .
مشغولیت فراوان و اولویت های انجام کارها، ورزش را در ستون پایینی تعادل در زندگی ام قرار داده بود .البته به صورت موقت زیرا ورزش نه تنها برای سلامتی
جسماست بلکه برای سلامتی اندیشه هم مهم است.
راستش بدنم از آمادگی خوبی برخوردار نبود، ولی داستان چندین خواب که در طول یک ماه گذشته ذهن مرا به خود مشغول کرده بود، موجب شد به این
سفرترغیب شوم ، در خواب های خود من دائم در حال سفر بودم و از منزلگاهی به منزلگاه بعدی ،و هر صحنه متفاوت از صحنه قبل و متمایز و همچنین پست وبلندیهای زیادی بود که همراه با رنج و مشقت باید طی می کردم در مرحله ای تنها و در مرحله ای، به همراه یک جمع بودم .
چیزی که برای عجیب بود ترکیب وتوالی خوابها بود که به جای نمی رسید، انگار دستاوردی در پی نداشت و در این جاده باید هی می رفتم .
این روزها هجوم اطلاعات و فشار کارهای روزمره معمولا توان فکر کردن درست و عمیق را از ما گرفته، مثل کسی که نیاز به خواب دارد ولی نمیتواند درست بخوابد و
در طول زمان کلافه می شود و نمیتواند تمرکز خود را بر اطراف به دست بیاورد.اخیرا با کسی که خوابش نمی برد آشنا شدم و ایشان اظهار خستگی زیاد داشت از
بیخوابی خودش ، من برایم عجیب بود که کسی از بی خوابی خسته شود ،قبلا فکر می کردم این خواب زیاد است که انسان را خسته می کند.
بگذریم ……..
یونگ در یک را کتاب های خود اشاره می کند که برای تفسیر رویای که نمی توانیم پیامش را تفسیر و درک کنیم، آن رویا را شبیه سازی کنیم ، شاید تا بتوانم در مسیر شبیهسازی با مکاشفه ای مواجه شویم و داستان پیام را تا حدی درک کنیم .
این دعوت هم برای من می توانست شبیه سازی خواب هایم باشد و درک پیام های که از رویا هایم برایم ارسال می شد .
روزگارانی هر کس برخود واجب میدانست که در عمر خود حتی برای یکبار هم که شده به قله الوند برود و در کنار حوض نبی بخوابد و از مسیر دوزخ دره و امامزاده
کوه برگردد. اهالی روستاهای اطراف هنوز هم به الوند سوگند میخورند. به اعتقاد آنها کشتی نوح بر این قله ایستاده و الوند نام یکی از پسران حضرت نوح بوده
است. بدین سبب هر ساله در اوایل تیرماه گروه گروه با خانواده به زیارت الوند میآیند و گوسفند قربانی میکنند. نامهایی هم که بر چشمهها و سنگهای اطراف قله
نهادهاند حکایت از این تقدس میکنند، مانند: غار عابد و مسجد عابد که گویا نشیمنگه عابدی بوده که در آنجا به عبادت مشغول بوده و همانجا دفن شده است.
گهواره مریم که در باور اهالی مسیح در سایه آن آرامیده است. چشمه بهشت آب که از شکاف سنگی میجوشد و در جنوب قله الوند قرار دارند.(+)
روز موعود با گروهی از یک خانواده مشهدی که بسیار متین و خوش مشرب بودند ،راهی کوهستان شدیم برای فتح قله ،در طول راه یکبار بار صرف صبحانه
ایستادیم و با هم در کنار هم صبحانه ای لذت بخش به همراه طلوع دل انگیز خورشید خوردیم .
وبعد برای فتح قله ای به ارتفاع : ۳۵۷۵ متر، ۱۱۷۲۹ فوت رهسپار شدیم.
در میان راه گفتگویی را با خود آغاز کردم و به نشانه های راه توجه کردم و پیام های رویایم یکی یکی برایم تداعی شد:
۱-سفر یعنی هر لحظه شروعی برای پایان و آغاز : هر دستاوردی با آغاز و پایانی همراه است و سر آغاز دستاورد و سفر ی دیگر
۲- پست و بلندی راه : درهر پستی فتحی وجود دارد و در هر بلندی آرزوی جاری شدن نهفته است . وصال و فراق نشانه های از مسیر کمال را بازگو
می کند . در میان راه هر پستی و بلندی وصال و فراقی است که تو را از خودت دور می کنند و منیت تورا هر لحظه مُِی کشد تا اینکه صاف و زلال شوی .
۳- سختی راه و درد جسمانی که بر تو هموار می شود : در آغاز هر سفر تو از بهشت راحتی خودت جدا می شوی و با رنج و تنهایی همسفر می شویی
این مرحله ما را از غر زدن و ناله کردن آشنا می کند و افق ناله هایمان که از جنس خامی و تنبلی را برایمان تداعی می کند که چقدر حس بدی است ،دائم در زندگی
لحظات خود ناله و فغان کردن و بع قول شاهین کلانتری چس ناله کردن .
۴- رهپیما گاهی تنها و گاهی میان جمع : بودن در میان جمع از تنهایمان می کاهد و لحظه به لحظه خودت را در تعادل مسیر آنها هدایت می کنی و خوشحالی که
می توانی گام به گام آنها حرکت کنی و ،حس همدری و هم سویی را تقویت می کند و مسلما این جمع همفزایی ،را به همراه دارند در جایی دست در دستان آنها
مسیر را طی می کنی و در جای تنها قدمایت را به نظاره می نشینی، داشتن همراه خوب می تواند هدایتگر خوبی باشد در مسیر های سخت زندگی .
۵-ترس : حسی که تو را وادر به حرکت می کند ،زمانی که از ارتفاع به پایین نگاه می کنی ترس تو را فرا می گیرد ،حس غریبی که بارها تو را مغلوب کرده و این بار
تو او را مغلوب می کنی و از این حس خرسندی که او عقب نشینی می کند و تو حس اعتماد و صلابت را جایگزینش می کنی .
۶-فتح قله : گاهی لازم است که با چنگ و دندان و دراز کش بر روی صخره ها خود را بالا بکشی و در این کش و قوس مام زمین تو را در آغوش می کشد و می فشرد تا
جسمت رهایی یابی، در آغوش سنگ و صخره ها اجازه کشف و شهود را به ارمغان می آورد .(سنگ صبور تو می شوند).
۷-دستاورد : پیامی که برای فهم و کشف آن باید از خودت کَند و آغازسفر کرد ،رنج کشید ،زیبایی را دید و مسیر را منزل به منزلگاه طی کرد ، با خود به گفتگو
نشست و نظاره گر نجواهای درونی خود شد تا گفتگوی اصیل و بدل را از هم تشخیص داد .
و این سفر برایم دستاوردی مهم داشت ” در زندگی ما نیاز به فتح چیزی داریم زیرا این فتح نیرویمان را چندین برابر می کند ما را استوار تر و مصمم تر می کند این
فتح گاهی غلبه بر یک عادت ناخوشایند است ،گاهی نوشتن یک متن بلند و گاهی یک شروع دوباره ……و این فتح برای من به منزله ارزشمند بودن تمام دستاورد
های کوچک و بزرگی است که تاکنون به دست آورده ام و هر کدامشان برایم دستاوردی داشته اند که آغاز کننده دستاورد بعدی بوده اند ،پس قدردان دستاورد
های هر چند کوچکم هستم .
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به موییست
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم قیصر امین بور
عکس های از گروه (عکس)
لینک کوتاه شده مطلب : https://goo.gl/4k3pJY
کاش شما که انقدر خوب روایت سفر مینویسید سفرهای بیشتری میرفتید و بیشتر برامون مینوشتید.
تن درست باشید ایشالله.
سلام پوربای عزیز
بسیار خوسحالم که این نوشته مورد نظر شما قرار گرفت اگر چه به نوشته های ماجراجویانه شما و توصیف های زیبای شما از طبیعت نمی شود
لذت فتح گوارای وجود ات . من اسم اش رو تیک زدن گذاشته بودم و زبان الکن من یارای نوشتن به این خوبی تو رو نداشت حسن جان . اما من هم فردا گردهمایی ۲۶ مرداد متمم ، مسیر ۱۸ کیلومتری میدان راه آهن تا تجریش رو پیاده رفتم و همین حس رو داشتم.
سلام بر مجید بزرگوار
ضمن تبریک باز گشایی وبلاگتان بسیار خوشحالم که نوشته های شما را مطالعه می کنم و می دانم جدیت در کار یکی از ویژ گی های خوب شما است .