موضوع : روز معلم
تقدیر : از زحمات تمام معلم های دوران زندگی ام
امروز مصادف با 12 اردیبهشت ماه در تقویم ما به نام روز معلم نام گذاری شده است و برای من قبل از ارسال پیامک های تصنعی برای دوستانی و مدیرانی که برای چابلوسی برچسب معلمی به آنها می زنیم از آنها یاد می کنیم ،بیشتر جنبه فکری آن برایم مهم است که امروز بنشینم ببنیم که اگر من در این موقعیت زمان و مکانی هستم ،حاصل اندیشه های کدامیک از معلم های خوب و یا بدم بوده که تاثیر افکارش مانند پیش نویس های نا نوشته در زندگی ام جاری شده ؟
قرار نیست همیشه معلم های خوب و با شخصیت و دانش افروز وجود داشته باشد، تا تو راهت را پیدا کنی گاهی معلمی عوضی می تواند تو را خوب هدایت کند و با خواباندن سیلی جاندار حسابی تو را هوشیار کند که متاسفانه از این جنس معلم در این روزگار بسیار کم شده و بیشتر با کلمات سر گرم کننده سعی می کنند تربیت را در مسیر به ظاهر درست هدایت کنند ،طوری که نه پدر و نه مادر حق داد زدن بر سر بچه را دارد که سریع واژه خشن و بی احساس را بر آنها می چسبانند،نه معلم از چنین حقی برخورار است زیرا رسانه های اجتماعی آنها را تیکه و پاره می کنند البته من موافق کتک زدن فیزیکی و دادن فحش و فضحات با بچه ها نیستم ،ولی جنس معلم های که با روحیه کاریزماتیک و چشمان نافذ که از صد کتک هم برتر باشد . بسیار نایاب شده در عصر رسانه های اجتماعی و عصر ارتباطات .
یادم می آید اول راهنمایی بودم و در کلاس ریاضی معلم ما همکار پدرم بود (البته در ساعت غیر معلمی مسافر کشی می کرد ) و وقتی من برای چندمین بار در پای تخته نتوانستم مسئله ریاضی را حل کنم ،چنان سیلی آبدری به من زد ،که زنگ آن تا مدتها در گوشم صدایش نواخته می شد و جمله ای تکان دهنده و درلحظه ای تکان دهنده گفت” که پدرت در گرمای ظهر برای پیدا کردن چند لقمه حلال زیر آفتاب کار می کند و تو با مضحکه قرار دادن خودت زحمات آن مرد را پایمال می کنی “و چقدر این حرف برایم بسیارسنگین و گران آمد ،(در نوجوانی معمولا هر کس قهرمان زندگی اش پدرش است ) یادش گرامی . مسلما اگر آن سیلی و آن نگاه کاریزماتیک با هم آمیخته نمی شد ،امروز در گوشه خیابان سیگار فروشی بودم به غایت .
در زمان فوت پدر ،یک از استاد هایم(آقای جهان آرا) شب و روزهای اول از دست دادن پدر در کنارم بود و من که در دوران جوانی پر از خامی بودم و هر آن در احساسی ،با گذاشتن وقت و شنیدن درد دل و همدری آگاهانه ،و وقت گذاشتن برایم ،از من یک فرد مسئولیت پذیر در آن زمان ساخت که بسیار خانواده ام محتاج این صفت بودند .
در زمان کارمندی ام مدیری (مهندس داوود خسروی )که بسیار از من کار می کشید و همیشه از من توقع داشت و مرا وادار به کارهای نشدنی(در آن زمان ) می کرد ،به طوریکه برای بازاریابی و فروش محوصولات تازه برند شده ،مجبورام کرد در یک هفته بیش از 5000 هزار کیلومتر در کشور مسافرت کنم و برای پیدا کردن مشتری تلاش نماییم ،در اولین ماموریت در سفر به قزاقستان مجبور شدم طرح پیش نویسی آماده کنم که نمونه ای از آن در کشور نیافتم وبا بیش از 10 روز تلاش شبانه روزی آن را ارئه دهم و موافقت هیات مدیره را برای بازار یابی در آن کشور بگیرم .
در زمان مدیر شدنم ،در سازمان با استادانی چون استاد خرم ،استاد فتوحی ،استاد قاضی طباطبایی و استاد حقیقی ،استاد مازندرانی و سایر استادن سازمان مدیریت صنعتی آشنا شدم،که دریچه تازه ایبه جهان برایم گشودند ،کلاس مدیریت اجرایی در سازمان صنعتی برایم مکانی در بهشت رویاهایم بود ،استادان بی نظیری که هنر علم آموزی در زندگی را از آنها یاد گرفتم .
در زمان جمع کردن دستاوردهایم و ارزش گذاری آنها ،محمد رضا شعبانعلی به عنوان معلمی دلسوز و مهربان و سخت گیر در سر راه قرار گرفت و یاد داد کوله بار خود را بر زمین بگذارم و با داشته های دیگری این سرزمین را کشف کنم ،که گاهی برای یافتن یک داشته چنان بی تاب میشومکه تشنگی و عظش جگرم را می سوزانند و می دیدم تاول های روحی ام که چگونه از نبود آب و سایه بر جانم افتاده و گاهی هم در آب خنکی در سر چشمه ای پر آب می افتم، که تصورش برای یک رهگذر کویر نورد گم شده در صحرا بی آب و علف می تواند تداعی کننده این لذت باشد .
وقتی به گذشته خود نگاه می کنم می بینم که گاهی برای دیده شدن و پیدا کردن مربی و معلمی که دنیا را به تو متفاوت نشان دهد ،باید هزینه های زیادی را متقبل می شدم تا فرق در کنار معلم بودن و قدردان بودن در کنار معلم را بفهمی ،و مثل افرادی که بعد از کلاس های انگیزشی کلمات استفراغ شده را دوباره قورت می دهند نباشی و پز خوردن این استفراغ کلمات و باز تعریف آن برای دیگران هم که خودش حکایتی دارد فراوان (کلمات بزک شده که در داخل آن پوک است بی مغز )
دوستانم از محمد رضا نوشتند و هر کس به طبع و سلیقه و ارادت خودش نوشت برای محمد رضا عزیز و من که دیرتر آمدم سهمم از کلمات کمتر شد ،اما این شعر را برای محمد رضا و محمد رضا خوان ها انتخاب می کنم و تعبیر آن را می سپارم به درایت عقل و نگاهشان .
هرکه بهر تو انتظار کند
بخت و اقبل را شکار کند
بهر باران چو کِشت منتظر است
سینه را سبز و لاله زار کند
بهر خورشید کان چو منتظر است
سنگ را لعل آبدار کند
انتظار حبوب زیر زمین
هر یکی دانه را هزار کند
آسیا آب را چو منتظر است
سنگ را چُست و بیقرار کند
انتظار قبول وحی خدا
چشم را چشم اعتبار کند
تا قیامت تمام هم نشود
شرح آن کانتظار یار کند
زانتظارات شمس تبریزی
شمس و ناهید و مه دوار کند.
لینک کوتاه شده مطلب : https://goo.gl/hKg5Kt