حمید چند وقت بود که حسابی کلافه بود، مدیر سازمان آقای صدیقی اخیرا دل و دماغی نداشت که با او صحبت کند. اخیرا چند پیشنهاد هم برای توسعه بازار تهیه کرده بود و زحمات زیادی هم بایت اینکار کشیده بود، از این نوع برخورد احساس می کرد، مسئله ای وجود دارد ولی نمی دانست که دقیقا چه موضوعی است. چند بار خواست این موضوع را با آقای صدیقی مطرح کند، ولی این روزها سرش شلوغ تر از این ها بود که سر صحبت را با هم باز کنند، با همکارش آقای حسینی درد دل کرد، ولی او هم پاسخی نتواست بدهد و بیشتر خود را به گوش ندادن مشغول کرد. حمید می دانست که ادامه این وضعیت اصلا به نفعش نیست، تغییر رفتار آقای صدیقی کاملا مشهود است. انگار از چیزی دلخور است، یکباره به ذهنش خطور کرد، که با آقای شیرزادیان که معاون تولید و فنی شرکت بود صحبت کند و از ایشان راهنمایی بخواهد، چون هم مورد اعتماد مدیر عامل و هم فردی با تجربه و با سابقه بود .
حمید به آرامی کنار از اتاق فروش گذشت و از پله های بالا رفت، نزدیک درب اتاق آقای شیرزادیان متوقف شد، که طبق معمول سر در حساب و کتاب تولید داشت.درب را به آهستگی زد، البته کمی مردد بود. ناگهان از پشت حسن آقا آبدرچی شرکت، او را به درون اتاق هل داد و گفت چرا تعلل می کنید، بفرماید چای تازه دم آوردم، آقای شیرزادیان با دیدن حمید از سر جایش بلند شد. با اشاره دست او را راهنمایی که در صندلی راحتی بنشیند، حمید خودرادر صندلی راحتی جمع کرد، معمولا خیلی به ندرت پیش می آمد، که با هم گفتگو نمایند، شاید سالی یک یا دو مرتبه.
آقای شیرزادیان از شرایط بازار، پرسید و دلایل کاهش فروش در طی این ماه، که آمار تولید هم تحت تاثیر قرار داده بود. حمید هم از شرایط فصل و شرایط پروموشن های رقبا گفت، که در حال حاضر ما اکثر پروموشن های خود را قطع کرده ایم. منتظر دستور هیات مدیره برای تصمیم گیری هسیتم. البته پیشنهادهای خوبی را ارائه داده ایم.
بعد از رد و بدل کردن حرف های کلی، حمید روبه آقای مهندس کرد و گفت من یک مشکلی دارم، آمدم با شما مشورت کنم، آقای شیرزادیان کمی تمرکزش را روی چهره حمید بیشتر کرد. حمید گفت:
“چند روزی است که آقای صدیقی کمی با من سر سنگین است و اجازه صحبت هم نمی دهد، من هم از این شرایط کلافه شده ام و نمی دانم که چه موضوعی پیش آمده است پیش جنابعالی آمدم که مرا راهنمایی کنید، چون شما کاملا مرا می شناسید و من نسبت به شما ارادت خاصی دارم.”
آقای شیرزادیان، کمی به فکر فرو رفت و جزئیات بیشتری را از حمید خواست که برایش توضیح دهد. حمید هم تمام مسائل را با ایشان در میان گذاشت، در پایان مقرر شد، که آقای مهندس با آقای صدیقی صحبت کند تا دلیل این سردی رفتار را متوجه شود.
چند روزی گذشت و فروش آرام آرام بهتر شد و تقریبا از رشد خوب نسبت به مدت مشابه برخوردار بود، ساعت 17 را نشان می داد و تقریبا کار فروش تمام شده بود. حمید که آماده رفتن شده بود، تلفن زنگ زد و پشت خط آقای شیرزادیان بود. از ایشان دعوت کرد که به اتاقش مراجعه نماید. بعد از نشستن کنار آقای شیرزادیان و خوش وبش کردن روزانه، آقای مهندس رو به حمید کرد و گفت که مشکل شما شوالیه تاریکی بود. حیمد که از شیندن این واژه کمی جا خورد و فکر کرد که ، آقای مهندس قصد شوخی با او را دارد. این دیگر چه موضوعی است، مگر ما در سازمان شوالیه داریم ؟
بعد از شنیدن حرف های آقای شیرزادیان، حمید متوجه شد که یکی از همکاران نزدیکش در فروش، در خصوص حمید اطلاعات غلطی را به آقای صدیقی داده بود، و ظاهرا این اطلاعات متاسفانه با عملکرد این روزها عجین شده بود و بحث از این اطلاعات از این قرار بوده که حمید می خواهد به شرکت رقیب بپیوندد. این مسئله برای آقای صدیقی خیلی ناراحت کننده بوده، بطوریکه ایشان می خواسته با این رفتار حمید را متوجه اشتباهش نماید.
شوالیه های تاریکی در سازمان
در تمام سازمان ها، افرادی هستند که در تاریکی سازمانی(لابی گری سیاه و گروه های غیر رسمی، ذی ضرر ها و …) که به علت افزایش ساختار های غیر رسمی موجب تخریب افراد در نزد گروههای قدرت می گردند.
[su_note note_color=”#87f5c9″]شوالیه های تاریکی سازمان معمولا کسانی هستند که دوست دارند در نزد همه وجه خوبی داشته باشد و در جلسات رسمی معمولا از کلمات دو پهلو و مبهم استفاده می کنند.[/su_note]وقتی با آنها بحث می کنید سریع هیجانی شده ویا خود را به سردرد و بی حالی میزنند. البته این ویژگی ها مطلق نیست و در یک طیف قرار می گیرد. معمولا این افراد در سایه سازمانی زیست می کنندT یعنی مروج شایعه و گفتگو های غیر رسمی هستند و به ظاهر خود را کاملا حرفه ای نشان می دهند اما در زمانی که منافع شان به خطر بیفتد، به هر وسیله ای هدف خود را توجیه می کنند. از تخریب شخصیت گرفته تا اجرای بازی های روانی منفی که گاها به حذف فرد می انجامد.
اما چه باید کرد؟
اول، حضور این افراد را به رسیمت بشناسیم و بدانیم همیشه افرادی هستند که در کنار مدیران راس سازمانی دائم در گوش آنها وز وز می کنند و اثر این وزوز به ساختار سازمانی و سیاست های سازمانی و الگو های مدیریت بستگی دارد.
- با افزایش مهارت های ارتباطات، تعاملات سازمانی، مهارت های مذاکره می توانید تنش حاصل از این رویداد ها را کم نمایید.
- پیدا کردن گوش شنوا در بین مدیران سازمانی و مشورت کردن با این افراد می تواند در شرایط بحرانی به عنوان سوپاپ اطمینان عمل کند و جلوی تغییرات و تصمیمات زود هنگام را بگیرد.
- یادگیری لابی های سازمانی (شناخت گروههای غیر رسمی و مدل ذهنی و نحوه واکنش دادن به مسایل را تشخیص داده و بشناسیم).
- مستقل بودن و وابسته نبودن به گروه خاصی در سازمان تا حد زیادی می تواند شما را از بر چسب سیاسی کاری در امان بگذارد.
البته نیاز به دادن هزینه و تاوان دارد که اگر با درایت انجام شود هزینه آن کم می شود.
افزایش قدرت عملیاتی در سازمان معمولا قدرت چانه زنی را بیشتر می نماید، اما خطر در کانون توجه قرار گرفتن هم وجود دارد. داشتن آلترناتیو شغلی و یا سبد شغلی می تواند تا حدی اعتماد به نفس برای عبور از این بحران ها را کم کند. البته سبد مهارت ها و شناخته شدن در بازار می تواند شما را به عنوان یک پتاسیل برای رقبا مطرح کند.
البته این مسئله هیچگاه نباید به عنوان یک اهرم جهت گرفتن امتیاز استفاده شود زیرا اعتماد مجموعه رابه شدت کم می نماید.
باید مد نظر قرار داشته، باشید، تا جای که ممکن است امیتاز در زمان تهدید به این گروه های غیر رسمی داده نشود. در زمانی هم که مجبور به دادن امتیاز شدیم حداقل به صورت غیر مستقیم این کار انجام شود.
زمان دادن به برخی وقایع ناخوشایند و شایعات باعث بهتر شدن مسائل نمی گردد. اگر مسئله از نظر درجه اهمیت برای شما بالا بود حتما سعی نماید که مسئله را با مدیریت ارشد خود در میان بگذارید و در زمینه حل موضوع کمک بگیرد.
در نهایت هیچ کدام از ما از آسیب های روانی شوالیه های تاریکی در امان نیستیم، و بارها در سازمان این مسئله بوجود می آید و اگر شانس بیاوریم متوجه موضوع می شویم. ولی اگر متوجه نشویم باعث می شود که هزینه های زیادی را پرداخت کنیم، اما افزیش پشتکار بدون وارد شدن به جو تنش زا، حفظ صداقت، افزایش مهارت های گفتگو و مهارت های فنی و علمی می تواند هزینه های رودور شدن با این شوالیه ها را به حداقل برساند.
توجه داشته باشیم، که قرار نیست طرف مقابل ما فرد منطقی و حرفه ای و چیز فهم باشد، بلکه کاملا بر عکس مسئله یک فرد کاملا غیر منطقی و احساساتی و هیجان طلب و بدون پایبندی به ارزش های مرسوم می باشد.
خوشحال می شوم، تجربیاتتون را در این زمینه در اینجا به اشتراک بگذارید.
داستان سازمان های فروش
لینک کوتاه شده مطلب: https://goo.gl/3779az
مشاوره و آموزش تخصصی منابع انسانی در شرکتهای پخش و توزیع مواد غذایی
ایمیل : info@kehsavarzfazl.com