پیش نوشت اول :
داشتم چند وقت پیش با خودم فکر می کردم که چقدر تنهایی خوب است ،راحت تر می توانی به کارهایت برسی و برنامه ریزی مفید تری داری ،چقدر این روزها دلم برای تنها ماندن با خودم تنگ شده . به علت مشغله زیاد در هر روز کلی مورد هجوم افکار ی قرار می گیرم که مجبورم برایشان تصمیم گیری کنم ،این افکار از محیط آشوبناک شغلی تا فعالیت های روزمره گرفته تا زمانی که به اتاق شخصی ام وارد می شوم و می توان با بستن درب اتاق تمام آنچه را بوده در پشت درب بگذارم و یک نفس عمیق بکشم ،و چقدر حسرت این لحظه ها را می کشم تا اینکه فرا برسد ،امروزه با پیشرفت تکنولوژی و افزونهای مجازی مثل افراد قبیله کرووای تو را می خورند ،شب ها از دست تلگرام و روزها از دست ایمیل ها ،جوری هم می خورند که خودت ندانی که چند پاره شده ای و وقتی که به خودت می آیی نه تنها هویتی نداری بلکه از دائم گوشت بدنت در بین افراد این قبیله در حال جویدن است و بدتر از اینکه خودت هم در مراسم آنها شرکت می کنی .
به قول محمد رضا شعبانعلی تکنولوژی برای ما جهان سومی و دومی ها خیلی زود بود، زیرا از ما به جای فرهیختگان دانش ،قربانیان آش و لاشی می سازد که قرن ها باعث عقب ماندگی ذهنی می گردد و این همان پارادوکس کسب دانش بیشتر است (دانش بدون اهلیت یافتن ) .
و چقدر تنهایی در این عصر شلوغ نایاب شده ،گاهی حتی 2 کلام حرف حساب با خودت نداری که بگویی و مثل جزامی ها از دیدن چهره خودت هم زود خسته می شوی ،وقتی که برای تمد اعصاب لحظه ای توقف می کنی و می خواهی با خودت خلوت کنی می بینی نه تنها خلوتی نمانده بلکه پر از اشباح غیر خودی هم شده و دائم مثل مگس های گوشتخوار از بدنت می کنند و می خورند و این همان سکوت تلخ مردمی است که در تنهایی حرفی برای گفتن ندارند .
جوان تر که بودم از تنهایی فرار می کردم و خود را در میان جمع های شلوغ رها می کردم بعدا هم در میان فضای مجازی و اقیانوس بیکران تکنولوژی اطلاعات غرق می کردم و تنها زمانی که به خود آمدم که دیدم چقدر از تنهایی خودم دور شده ام و حتی با خودم هم نمی توانم کلامی حرفی بزنم و این آغاز وحشت بود (منظورم از حرف ،همان کلامی که تراوشی تازه ایجاد کند در روح ،همان کلامی که جاری می شود ،دل آرام می گیرد ،والا چرت و پرت گفتن در هر زمانی به زبان می آید ) .
بعد از مدتی فهمدیم که تنهایی هم خوب است و قدر تنهایی را باید دانست بخصوص اینکه برای غنی سازی دوران تنهایی و تنها ماندنت باید آذوقه تهیه کنی و برای غنای روحت ،خود را تراش دهی ،و این میسر نمی شود مگر با وقت گذاشتن و نوشتن و تمرین گفتگوی فعال با خودت مثل دو نفر دوست واقعی، نه اینکه مثل آدم های امروزی از دور دلبری می کنند و از نزدیک زهره می برند . کافی است برای اینکه به مفهوم حرف من برسید نیم نگاهی به آدم های دور بر خود نگاهی بیندازید تا عمق فاجعه را درک کنید ،دورانی که کمتر کسی حاضر است برای ما وقت بگذارد ،چه به اینکه حتی پای دل هم بنشیند و نزدیک زمانی است که مثل ژاپنی ها برای خرید یک گوش شنوا باید پول به موسسات عاطفی و روانی بدهیم در آینده نزدیک بعید می دانم خبری از نوه و نتیجه در دور سفرها باشد و ما باید با تنهایی خودمان سر کنیم و اگر امروز برای آن روزها توشه ای نداشته باشیم ، سپری کردن هر لحظه این تنهایی (که پر از اشباح غیر خودی شده است ) بسیار دردناک است.
پی نوشت دو :
آیا تنهایی خوب است ؟ آیا تنها ماندن خوب است ؟
نمی دانم و نمی توانم مطلق به این سوال جواب بدهم ،فقط می گویم کمی به روند های زندگی نگاه کن و آنگاه پاسخ خودت را تا حدودی می توانی حدس بزنی . اما اگر برای من این سوال مطرح باشد پاسخ آن آریست . زیرا تنها لحظه ای که می توانم برای خودم مفید باشم همین لحظات است که کمی به خود واقعی ام و نیازهایم واقف می شوم دوست دارم تنهایی خود را در آغوش بفشارم و از بودن با او لذت ببرم زیرا او قدر مرا می داند . (و البته نه ربطی به درون گرا و برون گرای فرد هم ندارد و شاید فقط یک همبستگی غیر خطی داشته باشد) . مشکل و معضل جامعه ما نبود تنهایی است ،کسی که نمی تواند با خودش حرف بزند مثلا خودش را فقط در عمل تعریف می کند و کسی که از خودش متنفر باشد، همیشه بر خلاف مسیر ماندن با خودش قدم بر می دارد این را می توان در نمایه داعشی و ترویسم دید . در همان ابتدا در تجاوز به حریم شخصی خودت اتفاق می افتد وقتی اجازه دادی حریم شخصی ات توسط خود غیر خودی مورد تجاوز قرار بگیرد (قرار دادن خود در فضای رسانه ای که پر از خطای شناختی است ،قرار دادن خود در جریان اخبار زرد و قرار دادن خودت در جوار افراد بی هویت و رویداد گرا و ……)و بعد از این تجاوز نوبت به تجاوز به حریم دیگران در فضای رسانه ای و فضای فکری و فضای عملیاتی می افتد و بعدش هم در نهایت فرد دیگری با هویت دیگری در تو تبلور می یاید .
چقدر دلم برای تنهایی ام تنگ شده .
این جا گویی
صدای انسان هرگز به گوش نخواهد رسید
تنها بادهای عصرِ سنگیبر دروازههای سیاه می کوبند.
این جا گویی در زیر این آسمان
تنها من زنده ماندهام
زیرا نخستین انسانی بودم
که آرزوی جام شوکران کردم
سلام؛ خیلی زیبا بود. من زیاد در تنهایی خودخواسته هستم ولی حس می کنم اون گفتگوی سازنده رو با خودم ندارم و در تنهایی به کارهایی سرگرمم. اینطور فقط به ترجیح درونگراییم عمل می کنم وگرنه تفکر سازنده ای ایجاد نمیشه. فکر کنم اگر مثل شما بنویسم پیشرفتی حاصل بشه.
خیلی ام خوب، شاید منم همینطور، شاید عشق خوب باشه ولی بعدا همه چیو خراب میکنه، پس تنهایی شاید کمی …