همیشه قرار نیست که در انتهای تونل نوری باشد ،چیزی که در کتاب خواندیم و دفترهایمان نوشتیم ،این بار نور جای خود را به گاز متان و مونو کسید کربن داد .
انفجار معدن آزاد شهر گلستان
چقدر دردناک است این حوادث ،بخصوص اینکه همراه با مرگی است دردناک ،انگار مام زمین تصمیم دارد بخشندگی خود را فراموش کند ،و رفتار های امروز ما الگو برداری کند ،نادیده گرفتن ،خشم ،عصیان خاموش ،و سکوت دردناک با چهره ای خسته و تن رنجور.
ای مام زمین ببخشا بر ما :
امروز چقدر برخی کلمات آهسته آهسته از ذهنمان دور می شوند حتی سمبل های آن نیز در غباری از حوادث رنگ می بازند و برای یاد آوری این کلمات ،تاوان سختی از ما می گیرند ،حتی بر روی بدنه ماشین های سنگین که کلمات جوانمردی و مردانگی شاخصه ای از این فرهنگ و دیار بود ،رنگ باخته.
امروز چقدر متاثر شدم ،بغض گلویم را گرفته بود زیرا این حادثه تداعی کننده خاطره ای از پدر بود ،پدر برای چندین سال در معدن سنگ ( شرکت توسعه معدنی صبا نور) کار می کرد راننده لیفتراک بود ،مردی به قامت روزگار و پر از درد و رنج همنوع ،روزی که با لباس های خون آلود به منزل آمد و هیچ چیز نگفت و اشاره به صندلی ماشینش کرد که پر از خون بود و وقتی آرام تر شد، حتی برایم هم نگفت چه اتفاقی افتاده و ما هم جرات نکردیم در آن روز بپرسیم و بعد متوجه شدیم در اثر تی ان تی گذاری در بدنه کوه و اشتباه محاسباتی، یکی از مهندسین دچار آسیب و مجرویت و قطع پا شده و پدر که شاهد این ماجرا بود بدون اینکه منتظر کسی شود ،با پیچاندن مهندس در پتو و رساندن آن به بیمارستان با ماشین شخصی اش جان مهندس را نجات داده بود ،و چقدر خانواده این مهندس جوان برایش دعا کرده بودند که نگذاشته بود خونریزی ادامه پیدا کند .
در بندر عباس وقتی که روی تراک رانندگی می کرد و اسلکه می ساخت به علت خطای کنترل چی در تنظیم فاصله چرخ ها با محل ریزش سنگ و قلوه پدر با تراک سنگین خودش به دریا افتاد ،و همه قطع امید کرده بودند از زنده بودنش ، و وقتی که با دست و کتف و پای شکسته آوردنش باورمان نمی شد ،پدرزنده است،و این همان حس مادر و فرزندی است که منتظر بیرون آوردن پدر شان از زیر 1200 تن آور معدن هستند ،و چقدر آنروز پدرم را در بغل گرفتم . و بوسیدم ،آه چقدر روزگار سختی بود .
و پدر رفت در حادثه ای دلخراش ما را تنها گذاشت و به لقاءالله پیوست و آن هم به خاطر مظلومیتش ،دردش همچنان سنگین و داغش همچنان بر دل مانده و هرز گاهی زخمم را تازه می کند ،
حس بسیار سخت و دردناکی است برای فرزندان ،برادرها و خواهرانی که از دست دادن غم عزیرانشان دل و چهره شان را پیرخواهد کرد.
سخت است از این حادثه گفتن ،دل ریش ریش می شود ،می گوید مقصر کیست ؟ گناه کیست ،شاید در توسعه نیافتگی ما باشد ،شاید گیر افتادن در پوپولیسم کلمات باشد ،شاید در فقر فرهنگی و ایمنی باشد ،شاید ندانستن از حقوق شهروندی خود باشد ،نمی دانم و هزار شاید های دیگر . ولی می دانم سال چقدر مدراک ایزو و ایمنی امروزه تبدیل به دکوراسیون ورودی شرکت ها و یا اتاق مدیر عامل ها شده ،چقدر سطح آموزش های واقعی تبدیل به جلسا ت میوه خوری و نشان دادن چند اسلاید بر روی دیوار شده ،ما غم نداریم ما درد را نمی شناسیم ،سرمایه برایمان در تراز نامه ها معنی دارد نه در سرمایه های اجتماعی که بیشتر برای سخنرانی ها درد می خورد تا در کف کارگاه ها .
چقدر غر زدم ،ولی به سادگی گذشتن از کنار این حوادث و اقدامی نکردن هر چند کوچک ما را به سمت آینده دشوارتر و هزینه های بیشتر هل می دهد ،امروز باید از خودمان شروع کنیم از محیط مان از نوع نگاهمان به اطرافمان .کسی که در کنار پمپ بنزین سیگار می کشد و تذکری به او داده نمی شود یعنی استقبال خطر ،راننده ای که بدون ایمنی در جاده حرکت می کند و هر آن امکان دارد یکی از عزیزانمان از ما بگیرد .
روزگار با محو خاطره ها ، هر بار سخت انتقام می گیرد ،از انسان های که زندگی را به مثابه دوست نداشتن آینده می انگارند و آرزو دارند زودتر پیر شوند و در مدح روزگار سیاه می گویند، که این هم گذشتنی است ،اما نه این گذشتنی نیست به اندازه غم های که برای هر خانواده بعد از حادثه می ماند و روزها و شب ها باید این رنج را بر دوش بکشند این حوادث تلخ هزینه خود را از دوشمان می کشد ،امید به آینده روشن وظیفه هر یک از ما است ،برای پاس داشتن این چراغ باید تدبیر و امید خود را به کار گیریم برای ساختن این سرزمین در حد شعور و توانمان بکوشیم .
آهنگ پدر از محمد بابایی:
تقدیم به فرزندانی که همیشه باید منتظر آمدن پدر بمانند.
لینک کوتاه شده مطلب : https://goo.gl/JDQNRE