پیش نوشت : چند وقت است که مادر بزرگ یکی از اقوام و بستگان ،در حالت احتضار به سر می برد و خانمم اصرار داشت که در این لحظات آخر حتما دیداری با خانواده اش داشته باشیم ،همیشه دیدن این لحظات برایم سخت بوده دیدن بدن رنجور و ناتوان و در بستر افتاده بخصوص مادر ،که تمام وجودش را وقف فرزندان خود نموده برایم بسیار ملال ار و رنج آور است ،حال برای کوچکترین حرکتی باید منتظر فریاد رسی باشد که او را جابه جا کند . البته اگر فریادرسی باشد .
مادر همیشه سنبل مهربانی ،پشتیبان ،گرمی و محبت و آخرین سر پناه هر غمخواری است ،غم هایت را که می شنود ،نگاهت می کند و با نگاهی آرام می گوید فرزندم نگران نباش خدا با تو است . از مادر گفتن به اندازه تمام سختی های دنیا سخت است زیرا وجودی است که تکرار نشدنی است .
امروز بر بالینش ایستادم ،از حال رنجورش معمول بود که دارد تمام سختی های دوران جوانی اش را خسته میکند ،تنش رنجور و نگاهش خاموش بود ،دکتر ها گفته بودند که نمی توان کار زیادی برایش کرد و بهتر است در محیط خانه نگهداری شود البته هر شب دکتر ی می آروند و بدنش را سوراخ می کند که شاید محتوای سرم بتواند حداقل از عفونت روده اش جلوگیری کند ،دیدن این صحنه برایم سخت بود ودردناک پیرزنی که تا چند وقت پیش همیشه مرا می دید با دست های مهربانش دست می داد و از حال و احوال خانواده ام می پرسید ،و حال باید چشمانمان به چمشان نحیف و خسته اش باشد و لحظه شماری کنیم که کی ما را ترک می کند ، چقدر دیدن این لحظات سخت و دشوار و طاقت فرسا و تباه کننده عاطفه است ، آیا مادری هم که فرزندش در تب و تاب می سوزد و ناله میکند و مجبور هست حتی یک ثانیه هم چشم از دیدگانش بر نتابد ،آیا او هم در آن لحظه چنین دعای می کند . سخت است فهمیدن و درک این لحظات ، چقدر جامعه ما فست فودی شده فرزندی که مرگ مادرش منتظر می نشیند ،مادری که تولد فرزندش را به نظاره می نشیند ،و فرزندی که تحمل سخت ها را ندارد و آسایشش را در همان لحظه تعریف می کند ،دنیای امروزی همه ما را تبدیل به انسانهای ماشینی تند رو کرده ،که کمتر از عاطفه و مهربانی هایمان چیزی در آن ریخته شده و بیشتر فرایند کار و خروجی برایمان مهم است و فرقی هم نمی کند نهاده چه باشد، مادر یا مربی یا مدیر یا مادری که با کودک نگران خود از عرض خیابان رد می شود و ما هم با فشار بر پدال گاز و بوق زنان، ترس را در چشمانشان می ریزیم زیرا در دنیای سرعت و فست فودها باید خورد و برد و رفت و عبور کرد و له کرد و چشم بر هم گذاشت ،و این همان نسلی است که عاطفه ها را در همان بقچعه بیمارستان گره زد و در پشت خاطراتش قایمش کرد .
این مادر بزگوار دارای 6 فرزند و از اهالی روستای آفریانج از توابع شهرستان سنقر کلیایی می باشد .
به احترام این مادر بزرگوار و دلسوز و مهربان شعری “ مادر پرستار دلم ” رضا نیک فرجام در یادهستش منتشر می کنم .
لینک کوتاه شده مطلب (goo.gl/ID3d36)
سایت #جنبش یادهست “http://yadhast.com/
[…] مادرم آخرین مرثیه را برایت می خوانم (#یادهست ) […]