پیش نوشت اول : امروز داشتم با یکی از همکاران گفتگو می کردم ،ایشان سوالی را پرسیدند من هم به غایت توضیح دادم ،حس خوبی بود ،معلمی را دوست داشتم ، بعد از صحبت های پایانی احساس کردم که توانسته ام مفاهیم را به خوبی انتقال دهم ، تا اینکه مدتی از این ماجرا گذشت و دیدم یکی از همکاران دیگر من هم در مورد این مسئله با آن همکارم در حال گفتگو و آموزش است ، احساس کردم نتوانسته ام خوب مفاهیم را انتقال دهم ،پس با خودم فکر کردم چرا علیرغم اینکه خودم خوب می فهمم هنوز توانایی انتقال در من ضعیف است ،بعد احساس کردم شاید مشکل از من نیست بلکه همکار جدیدم کمی درخصوص انجام تمرینات کاهلی می کند و چون اعتقاد دارم فروش جای است که باید روی پای های خودت بایستید والا روند ها تو را خرد و نابود می کنند ، پس با حالتی معترضانه روبه همکارم کردم ،پس با صدای کمی بلند گفتم اینقدر این بنده خدا را تحویل نگیرد بگذارید خودش مسائل را حل کند (اینجا بود که یاد شعر ی از ژان دو لافونتن (زاغ و روباه ) ترجمه نیر سعیدی افتادم با بیتی ” غره شد بر خود کلاغ خود پسند / خود پسند آسان فتد در دام و بند ) البته نقش کلاغ را خودم بازی می کردم ،اما غافل از اینکه یک کلام ساده گاهی وقتها در بستر محیط می تواند بسیار سهمگین و نابود کننده شود (نارحتی همکار م از بیان من و تصورات ذهنی که آغشته به این موضوع بود )که بعد از نارحتی ایشان خودم هم معذب شدم که چرا با این عجله قضاوت کردم و این مسئله باعث شد همکارم دچار رنجش شود ،. بگذریم نتوانستم در ادبیات مذاکره فرستنده خوبی برای پیام باشم و پیام خود را بدون اینکه در بستر مناسب ارتباطات کلامی و غیر کلامی بگنجانم آ ن را ارسال کردم و این مسئله علیرغم دلسوزی من منجر به کدروت شد .
در تحلیل موضوع به نکات جالبی رسیدم ، اینکه ما آدم ها گاهی وقتها 0اکثر اوقات ) دچار اثر هاله ای خود بر خود می شویم ، و آنقدر این مسئله برایمان عادی جلوه می کند که با قوی ترین استدال ها هم نمی توانند از عهده ما بر آیند که بنده خدا اشتباه می کنی این راه به ترکستان می رود اما چه کنیم ما اندر خطای خود افتادیم (و نداند که نداند که نداند سخت در جهل است که نداند که نداند ). گاهی برایم سوال بود واقعا افراد مشهوری مثل هیتلر و یا صدام حسین و یا قذافی واقعا فکر نمی کردند که از نظر دنیا موجودات ضعیف و یا نفرت انگیز هستند و آنقدر هم محبیویت ندارند . همیشه ان سوال همراه بود اتا اینکه وقتی این واقعه برایم اتقاق افتاد به یاد اثر هاله ای خود بر خود افتادم (کسی که به دلیل داشتن اعتناد به نفس کاذب و یا اثر محیط ناشی از پست و جایگاه و یا تملق اطرافیان و یا افزایش حوزه دانش در زیمنه خاصی می تواند باعث ایجاد خطای اثر هاله ای بر سایر ویژگی هایش شود به طور که گاهی وقتها یک کار عادی خود را معجزه نشان داده و یا یک خطای سهمگین خود را ساده می پندارد ) البته با تعریف اثر هاله ای کمی متفاوت است در تعریف اثر هاله ای آمده است که (به علت بارز بودن یکی از خصوصیات سایر ویژگی فرد هم در این اثر قرار می گیرد و ما را دچار خطا می کند به طور مثال کسی که لباس شیکی بر تن می کند به نظر انسان منطقی تری به نظر می رسد) اما منظور از خطای اثر هاله ای خود بر خود می توان به این شکل تعریف شود “آنقدر فرد خود را در هاله فهم و کمال و قدرت می بینید که فکر نمی کند حتی خطای هر چند ساده برایش رخ دهد ” و می توان از دسته خطای شناختی که مرتبط با این موضوع است به موارد ذیل اشاره کرد .
1- هرگز تصمیمی را بر اساس نتیجه اش قضاوت نکن
2-مهم نیست چه میگویی مهم است چگوه میگویی
3-از موجودیت خودت شگفت زده نشو
4-چرا تجربه می تواند قضاوت ما را نابود کند
5-خطای اطلاعات بیش از حد
هر کدام از این موارد می تواند باعث خطای وحشتناکی شود بدون اینکه واقعا منظور داشتی باشی .
پیش نوشت دوم : همیشه فکر می کردم چرا ما در هنگام مطالعه یک کتاب فکر می کنیم که همزمان با خواندن کتاب آن نیز می فهمیم و چرا خیلی ناراحت می شویم از اینکه حطای های دم دستی می کنیم و بعد به خودمان می گویم اه لعنتی این یکی رو که می دونستم چرا دوباره گند زدم . بعد کمی اعتماد به نفسمان را بر روی حافظه مان از دست می دهیم ،که خواندن کتاب اصلا فایده ای ندارد و بهتر است وقت خود را به چیزی های که اکثر مردم عادی صرف می کنند صرف کنم از دیدن تلویزون و ماهواره گرفته تا شرکت در بحث های سطحی ذر تلگرام ،تازه اینجور می توانم فاضلانه در جمع همکاران خودم را از مسادل روز با خبر نشان دهم و کلی هم دیگران ذوق کنند که چقدر به روز .
اما مشکل کار کجاست که با خواندن کتاب دوباره همان خطای های فاحش را می کنیم و همان نتایج را دوباره کسب می کنیم ،کمی که با خودم تحلیل کردم دیدم ما برای خواندن خودمان مصداق های ذهنی استفاده نمی کنیم و آن را در ذهن خود نمی توانیم طبقه بندی کینم زیرا ذهن با داشتن تصویر که همان نقش برچسب و یا هشتگ را در مغز بازی می کند می تواند در یادآوری مسائل به خوبی کمک نماید از طرفی ما انسان های هنوز مشکل تفکر در عصر حجر را با خود داریم یعنی تصمیم گیری سریع و اقدام که لازمه زندگی در جنگل و یا کوه و یا برخورد با نا شناخته های زیادی می باشد مثل انسان های غار نشین که مدت های زیادی انرزی برد تا از سایه خود در شب نترسند . یعنی تصمیم گیری با سیستم یک . از طرفی ذهن ما ممکن است مطلبی را مطالعه کند ولی وقتی آمادگی برای پذیرش مطالب ندارد فقط دائم فیلتری می کند مثل گرفتن اب خربزه است یعنی آب و تفاله با هم داخل کاسه می آیند در این مورد آلوین تافلر جمله ای زیبای دارد ” بیسوادان قرن 21 کسانی نیستند که نمی تواند بخوانند و بنویسند بلکه کسانی هستند که نمی تواند آموخته های خود را دور بریزند و دوباره بیاموزند ” این مسئله در جای جای زندگی ما جا گرفته تا زمانی که با آن چارچوب های مرسوم جامعه نگاه می کینم خواندن مطلب جدید خیلی کمکی به ما نمی کند مگر اینکه ابتدا مدل ذهنی خود را عوض کنیم و بعد با چارچوب های جدید می توان توسعه فکری ایجاد کرد و آموخته های جدید را به کار برد این مسئله حتی می تواند به عنوان دام تا آخر زندگی در سر راه کسانی باشد که مطالعه زیاد دارند اما حاضر به تغییر چارچوب های خود نیستند.