پی نوشت 1 :بنا به گزارش محمد رضا شعبانعلی متمم در 2 بهمن ماه سه ساله شد ، متتم در حوزه تولید محتوای اصیل فارسی فعالیت می نماید ،در این گزارش اسامی 75 نفر که از 2 بهمن پارسال تا 2 بهمن امسال جز کسانی بوده اند که بیشترین فعالیت را در متمم ثبت کرده اند ،را نام برده بود و یکی از اسامی هم شامل من شده بود .
پی نوشت 2 : خواستم این مطالب را در زیر دیدگا ه های خودم ثبت کنم ،فکر کردم که در آنجا باید فقط تشکر کرد و بس ،تحلیل خود را در جای دیگری انتقال داد و چه بهتر که در سایت خودم باشد و دوستان دیگری هم خواستند در مورد این مطالب اظهار نظر فرمایند.
پی نوشت 3 : این نوشته در خصوص نظرات شخصی ام و برداشت های خودم در طی این یک سال بوده و هر گونه کم و کاستی متوجه نویسنده می باشد و به حوزه متمم مربوط نمی باشد .
اصل روایت : متمم با هزینه های زیاد و وسواس زیاد در تهیه محتوا اصیل با استفاده از متخصصان ادبیات و محتوا در زمینه پرورش انسان های که علاقه مند هستند، خود را بیشتر بشناسند و درک بیشتری از خود و محیطشان داشته باشند ،فعالیت می نماید ،در طی این یک سال من سعی کرده ام که چندین جزوه دست نویس داشته باشم و روی هر جزوه متنی را چاپ کرده ام به این مضمون .
“اگر قصد دارید مجموعه آموزشی مدیریت متمم را پیگیری کنید ،حتما برای انجام تمرین های آن وقت صرف کرده و در طول هفته نیز ،در محیط پیرامون خود ،به دنبال مصداق ها و کاربرد های آن مطالب بگردید ،در غیر اینصورت ،مطالعه این مطالب ،صرفا وقت شما را تلف خواهد کرد “
جزوات در طی این یکسال تکمیل شد، گاه گاهی هم به آن سرکشی می کشیدم ،برخی مطالب هم در سیستم خود ذخیره می کردم ،که بعد ا اگر خواستم دنبال کنم ، اما گاهی فکر می کنم در متمم خوانی ،مثل آن موتور سوار دیوار وحشت شده ایم و اگر کمی گاز خواندن را کم کنیم به کف زمین می افتم و بد جوری هم آسیب می بینیم ،(شهوت خواندن ) اما پس کی نوبت مصداق ها می ماند در کجا در زندگی روزمره ؟
در یک ترافیک گیر کرده بودم و به دلیل اینکه هیچ کس حاضر نبود از نوبت خودش بگذرد ،ترافیک یک گره کور شده بود و از طرفی من هم نوبت دکتر داشتم و باید راس ساعت می رسیدم ، پیاده شدم و خواهش کردم از چند راننده که اجازه بدهند ماشین جلوی عبور کند و گره باز شود بلاخره بعد از کلی خواهش کردن و نقش پلیس را بازی کردن ماشین جلوی خارج شد ، ماشین پشت سری آن بدون توجه به این همه زحمت سریع آمد و جایش او را گرفت یعنی دوباره همان گره گور ، دوست داشتم با مشت بر سر این راننده احمق بکوبم، که پدر بیامرز ،بگذار کمی ترافیک باز شود تو جا نمی مانی ،کمی توقف کرده که خودم را آرام کنم و از طرفی رانندگان دیگر که به این حرکت من بی اعتماد شده بودند ،گره را سفت تر کردند ، راستی باید در این مواقع چه کار کرد که هیچ کس نه اعتمادی به بغل دستی خود دارد و نه اعتمادی به قوانین و هر کس خر خودش را می رانند ،کمی صبر کردم و مجبور شدم با فریاد به آن راننده ،او را کم فهم خطاب کنم ، کمی بعد دست و پایش را جمع کرد ،از دست خودم هم ناراحت بودم حادثه ساختمان پلاسکو و جمعیتی مملو که مانع از رسیدن آتش نشان ها و خاموش کردن حریق بشده بودند ،حرص ام را درآورده بود ،انگار چند روزی بود که احساس خفقان می کردم دوست داشتم فریاد بزنم و از دست این همه بی فرهنگی اجتماعی و نا ملایمات . اما خود مداری می کردم ،نمی دانم چرا این مطلب را به متمم ربط دادم ،احساس کردم که هنوز آنچنان که باید نتوانسته ام مطالب را هضم کنم و بیشتر دفع کرده ام (اولویت نگرش بر دانش ) و آنجای که محمد رضا می گوید با این همه مطالعه برای نوشتن یک مطلب در وبلاگ چندین سرچ انجام می دهد و مطلب دخور مخاطب را پیدا کند که خود می گوید ،که تازه مطلبم ضعیف است (بخوانید شکسته نفسی) ما چه بکنیم که حتی این همه هم وقت نمی گذاریم برای فهمیدن مطالب آموزشی مان .
دیدگاه کمی نرم تر : در طی این یک سال سعی کردم تا جای که می شود دست از شعار دادن بکشم و بیشتر عمل کنم ،سکوت بیشتر را اختیار کنم و تفکر را بیشتر اگرچه نوشتن برای من مثل همان تریاکی است که نعشگی می آورد و در دنیای سوفی خودم قدم می زنم ،گاهی به خودم می گویم آنقدر سخت هم نگیر ،بلاخره خواندن این چند هزار کلمه اگر بر روی خود آگاهات اثر نگذارد بلاخره بر روی نا خود آگاهت اثر خود را می گذارد و روزی مثل گیاه بامبو رشد خوبی را تجربه خواهی کرد ،و منتظر باز شدن قفل درونی هستم . نمی دانم تا چه حد این تفکر درست است ؟
دیدگاه کمی واقع بینانه :
انسان با تمرین کردن و روبه رو شدن با مسائل می تواند خود را در بوته آزمایش قرار دهد و آموخته ،در صورتی که منجر به بهتر شدن اوضاع نشوند یعنی هدر دادن منابع که در بحث استراتژی به آن اشاره کردم ،(استراتژی استفاده بهینه از منابع است ). منظورم هم از بهتر شدن بخشی روحی و بخشی مادی و بخش ذهنی است ،قاعدتا مثال محمد رضا که می گوید مگر می شود کسی استراتژی بداند و در آمد عالی نداشته باشد ،پس احتمالا هنوز استراتژی را خوب نمی فهمم ،گاهی چنان درگیر مسائل دست و پا گیر و کوچک می شوم که حالم به هم می خورد ولی فعلا تحمل می کنم ،زیرا علاوه بر مسئولیت خودم باید پاسخ گویی نیاز های اطرافیان درجه یکم باشم و گاهی چنان این دو محیط از هم دور هستند که تهوع آور می شود مثلا رفتن به مهمانی که به ناچار به دلیل روابط پیچیده فامیلی باید فعلا رعایت گردد ،و یا جلسه مزخرف مدیریت که سخنرانی صد من یک غاز می کند، و آنجا است که به دنیای خودت پناه می آوری و دوست نداری از این غار تنهایی بیرون آیی دوست داری زمان متوقف شود و تو ساعتها بر روی یک واژه توقف کنی و فکر کنی ولی چرخ های این زنجیر تو را به جلو می رانند .
دیدگاه سوم (بدون اسم ) :
در فضای رویایی در حال ترسیم معادلات ذهنی خودت هستی ،و قدم می زنی و راه می روی و می نویسی که ناگهان دستی تو را در وسط مردم پرت می کند و باید بدوی والا ،له می شوی نمی دانی به دنبال چه ولی می دوی و صدای های نفس ات را می شنویی به شماره افتاده فکرت را پرده سیاهی پوشانده ،و نمی توانی محتویات ذهن طبقه بندی شده خود را به خاطر آوری ،بر ذهن ات فشار می آوری که در اینجا الگوی تصمیم باید چه باشد ،مدل ذهنی ات چه بود ، نمی توانی به خاطر بیاوری چون که حفظشان نکردی سعی بر درکشان داشتی اما انگار باید مثل نقاشی های اسلیمی بر روی پوستت نقش ببندد تا بتوانی بگویی این دانش را توانسته ای هضم کنی ،راستی برایت پیش آمده رفتاری بکنی که از خودت از خودت شرمگین شوی و بگویی ظاهرا هیچ تغییری نکردی و همان آدم در سطح ابتدایی بوده ای و متمم هم نتوانسته از تو آدم بهتری بسازد ، و توهم دانستن در لباسی مقدس گونه تو را فریفته ،خود واقعی تغییری نکرده است و انسان سابق با خطای های سابق ،البته انتظار ندارم بگویی که کسی که متمم نمی خواند امکان دارد هزینه خطاهایش بیشتر از من و شما باشد . من می شناسیم کسی نه متمم نمی خواند ولی موفق تر از کسی است که متمم می خواند .(از نظر معیار های من ) البته و صد البته تغییر کردن نیاز، به داشتن سطح بالای انرژی دارد و تصمیم گیری نیاز به عبور از مرز فوبیا دارد ،این واژه ها را خوب می شناسم ،
خط پایان : تقریبا 2 ماه به پایان سال مانده و یکسال از همراهی ما با متمم گذشت ، پس ینشینیم و صادقانه بگویم که چه یاد گرفتیم از متمم ، در کجای این لحظات به درد مان خورد و آیا از من انسان بهتری به تعبیر محمد رضا ساخت ،یا فقط روایتگر خوبی بودم که نفس مان برای دیگران مرید و مراد بود و برای خود،لالایی خوابی قشنگ در خواب غفلت ،و از کاروان به جا ماندم ،صداقت و بی رحمی در قضاوت خود می تواند اولین نقطه شروع باشد .
جناب کشاورز دغدغه شما را فاصله افتادن بین تئوری و عمل درک می کنم ولی خواستم بگم برای تبدیل دانسته ها به مدل ذهنی و عمل علاوه برای همه چیز به “زمان” هم نیاز داریم. مثلاً اینکه بعد از خواندن درس تفکر سیستمی و انجام پروژه باز غیرسیستمی فکر کنیم یا عمل کنیم فاجعه مطلق نیست. بالاخره ما باید اجازه دهیم ورودیهایی که از متمم میگیریم در سیستم یادگیری ما “هضم” شوند و این هضم شدن و تبدیل شدن به رفتار زمان میخواهد. شاید سالها طول بکشد. ولی روزی اتفاق خواهد افتاد.
سلام علی عزیز
ممنونم از همراهی تان ،زمان بسیار مهم است اما نکته مهمتر از آن ،میزان تغییرات جسمی و فیزو لوژی روحی مان است، که برای هضم باید تربیت شود .می دانم نظم آوری همیشه سخت ترین مسئله دنیا است ،من برای تمرین های شاهین کلانتری (نوشتن صبحگاهی ) هر روز با کلی غرولند به خودم بلند می شوم ، می نویسم ولی می نویسم ،زیرا می دانم برای تربیت یک ذهن گریز پا باید شحنه وار آماد بود ،تا در صورت تخلف ان را متنبه کرد ( نه از باب کمال گرایی ) بلکه از باب هدر رفتن منابع ،من حق ندارم که در فضای دیجیتال در فضای متمم نفس بکشم و بعد با خیال راحت از اینکه چیز بیشتری صرف دانستن بلد هستم ،خود را یک متممی بدانم (متممی یعنی پوست اندازی دائم بین دانسته ها و اقدامات )و این چرخه در نهایت تو را پیلتن می نماید نه در برابر دیگران ( غولی به نام مردم ) بلکه با خودت .
امیدوارم همراهانی مثل تو و سایر متممی های عزیر مرا در این راه دشوار پوست اندازی راهنمایی و کمک نمایند /
سلام حسن عزیز.
نوشته ی خوبتون رو خوندم.
من هم با حرفی که دوست خوبمون علی عزیز زد، خیلی موافقم.
راستش ازاین نوشته و چند کامنتی که قبلاً در همین رابطه از شما خوندم حس میکنم شما زیادی دارید به خودتون سخت میگیرید. و انتظار دارید که در کمترین زمان، بیشترین تاثیرات رو در خودتون و در زندگی تون مشاهده و لمس کنید.
به نظر من، ما هر چه بیشتر به دنبال تاثیرات سریع یک موضوعی – و در اینجا “متمم”- ، با وسواس و شتابزدگی، در زندگی مون باشیم، بیشتر با مقاومت از سوی خودمون و زندگی مواجه میشیم.
به نظر من ما باید تلاش خودمون رو برای یادگیری درسهای متمم بکنیم و ببینیم در کدوم زمینه های زندگی و کسب و کارمون، به تألیمات و آموزه های مفید و دوست داشتنی متمم بیشتر نیاز داریم. روی اونها بیشتر تمرکز کنیم و با آرامش و البته بذل توجه لازم، اجازه بدیم تا اون تألیمات و دانسته ها و آموخته هامون، آروم آروم زندگی ما رو تحت تاثیرخودشون قرار بدن.
حتی خیلی وقتهاهم هست که این تاثیر به شکلهای مختلف در زندگی و رفتارهای ما به وجود اومده و تنها کاری که باید بکنیم اینه که سعی کینم متوجهش بشیم وبی تفاوت از کنارش رد نشیم و از این تغییرات واز این آگاهی لذت ببریم.
اتفاقاً خودتون چه تصویر خوب و متناسبی برای این پست گذاشتید.
بهتره اجازه بدیم، این بذر – و البته با مراقبت و توجه بسیار از سوی ما – از خاک بیرون بیاد و جوانه بزنه و رشد کنه و برای همیشه به رشدش ادامه بده.
به نظر من، همینکه ما آدمهایی علاقمند به رشد و تحول هستیم، باید بخاطرش خوشحال باشیم و مطمئناً در کنار متمم، میتونیم بهش برسیم و ضمن اینکه از بزرگ تر شدن دنیای درون مون لذت میبریم، به امید خدا آدمهای بهتر و مفیدتری به حال خودمون، دیگران و برای جهان باشیم.
سلام شهرزاد عزیر
ممنون از همراهی تان ،شاید قصد و هدف ام من از گذاشتن این مطلب این بود ،که کمی با خودمان خلوت کنیم، بخصوص آن 75 نفر اول که ظاهرا جز بیشترین کامنت نویس ها بوده ایم ،حواسمان باشد که گاهی تلنگری به خودمان بزنیم، که مثل موتور دیوار وحشت هی گاز ندهیم و دور خودمان بچرخیم و در آخر سر روی زمینی فرود آییم ،که ابتدا بوده ایم ،و صد البته منکر این هم نیستم که تغییرات باید سریع رخ بدهد ،ولی جهت تغییرات و جنس عملمان که از نوع اقدام باشد یا واکنش، در انتهای یک سالگی باید حداقل کمی روشن و کمی واضح باشد ،برای سالی با شروعی تازه تر و با لباسی جدیدتر و مدل ذهنی توسعه یافته تر .
[…] در سه سالگی متمم – گفتگو با شهرزاد عزیز […]