اپیزود یک :
داستانی واقعی (با الهام از روز نوشته های محمد رضا شعبانعلی- لحظه نگار-خودش و عکسش )
محمد علی به تازگی در یکی از شرکت ها محصولات غذایی و نوشیدنی استخدام شده بود ،این شرکت در اکثر رسانه های ملی در حال تبلیغ توزیع جوایز هزاران سکه و ماشین به خریداران و مصرف کنندگان بود ، ،محمد علی فرد سخت کوشی است و فروشندگی را دوست دارد، در ضمن به این شرکت که دارای گردش مالی بالایی دارد هم، اطمینان داشت ،زیرا تبلیغات تلویزونی خیلی گران است و هر شرکتی نمی تواند از عهده این هزینه بر آید ،در تبلیغ تیزرهایش جایزه ماشین پژو پارس و هزاران جایزه نفیس را مژده می داد ،محمد علی خیلی افتخار می کرد به کار کردن در این شرکت و واقعا از جان و دل مایه می گذاشت برای معرفی و جا انداختن محصول این برند در قفسه ها با وجودی که این برند تازه به سطح بازار عرضه شده بود ،محمد علی هر روز با کلی ذوق و شوق به داخل دفتر پخش شرکت می رفت و با کلی انرژی فروشش را شروع می کرد ،تازه بعد از گذشت سه ماه ،به فروشندگان شرکت قول مساعد داده بودند که بیمه شان نمایند، به هر حال این رسم بازار بود که بعد از مدتی نیرو های خوبش را بیمه کند ،چند ماه از آن سه ماه سپری شده بود و هنوز خبری از بیمه نبود و وقتی مدیر فروش ،در پاسخ به بازاریابان شرکت می گفت که چقدر پیگیر کار بیمه شان است ،دوباره جرقه امید در دلشان پدیدار می شد و پیش خودشان می گفتند ،مگر می شود ما را بیمه نکنند، این همه دارد سکه و ماشین و هزار جایزه می دهد ،نه نمی شود ،حتما کار مادچار بوروکراسی اداری شده است ،درست می شود . محمد علی برای اینکه بتواند خرج خودش و پدر مادرش را تامین کند ،در ساعت های غیر کاری هم به دنبال فروش بود .از این فروشگاه به آن فروشگاه به هر حال زندگی خرج داشت و محمد علی تازه در شرف ازدواج بود ،شب ها حساب می کرد که اگر بتوانم این ماه تارگت فروش را بزند ، پورسانت خوبی می گیرم ،تا اینکه بلاخره بخت خوش درب خانه محمد علی را زد و یا کارپرداز یک ارگان بزرگ آشنا شد ،این آشنایی تا خرید محصول و متقاعد سازی سه ماه طول کشید ،تا به ثمر بنشیند و محمد علی که کلی ذوق کرده بود بلاخره توانسته بود تارگت فروشش را ثبت کند و احتمالا پورسانت خوبی می گرفت ،البته به دلایلی مدیر فروش نحوه محاسبه فروش های بزرگ را خوب توضیح نداده بود . محمد علی برای محاسبه پورسانت نزد ایشان رفت و مدیر فروش بعد از کلی تشویق زبانی و خوشحالی از این فروش ،قول مساعد دادکه پورسانت خوبی به ایشان بدهد ،تبلیغات تلویزونی هم هر شب پخش می شد ،و محمد علی در خانه بستگان تبلیغ این محصول و برند می کرد ،بیش از سه ماه گذشت و از پورسانت خبری نشد ،مدیر فروش می گفت که باید چک محموله پاس شود و در صورت پاس شدن حتما تا 24 ساعت واریز می شود ،محمد علی که تمام محاسباتش از نظر زمانی به هم ریخته بود بعد از یک هفته به واحد مالی مراجعه کرد برای پیگیری پاس شدن چک ، کارپرداز شرکت گفت که بیش از یک ماه است، چک پاس شده است و اینجا بود که محمد علی بسیار عصبانی شد و سراغ مدیر فروش رفت و از این واقعه اظهار ناراحتی کرد در این لحظه مدیر فروش کمی با تعجب نگاه کرد و همکاران مالی را خواست که مسئله را پیگیری نمایند و همکاران مالی هم پاس شدن چک را تایید کردن ،سریع مدیر فروش نامه ای تنظیم کرد و درخواست پورسانت را از ذفتر مرکزی خواستار شد ،یک هفته هم باز گذشت و خبری نشد ،و محمد علی که بسیار کلافه بود به یکی از همکارخود زنگ زد و ماجرا را برایش توضیح داد و درخواست راهنمایی خواست که چه بکند ،ایشان هم پیشنهاد داد به واحد مالی برود و صورت حساب های فروش را بگیرد و خودش شخصا به دفتر مرکزی( تهران) برود و مسئله را پیگیری نماید ،وقتی به واحد مالی شرکت مراجعه کرد و صورت حساب محصولات فروش رفته را پیگیری و دریافت کرد ،در کمال تعجب دید، که هیچ ثبتی برای آن فروش طلایی به اسم ایشان ثبت نشده ،و وقتی سوال کرد و گفت که من فروشنده این فاکتور با حجم بالا بوده ام ، کارمند مالی با تعجب نگاهی به او کرد و گفت به اسم خانم الف این فروش ثبت شده و همان موقع هم پورسانتش به او پرداخت شده است ،محمد علی که تازه متوجه ماجرا شده بود به بقیه همکارانش زنگ زد و ماجرا را برای آنها تعریف کرد ،بعد از کلی پیگیری فروشنده ها مشخص شد تمام پورسانت های بزرگ فروش به نام دو نفر از خانم های که حضور فیزیکی نداشتند ،ثبت شده بود و ظاهرا این افراد صوری بودند ،و سر همه فروشنده ها کلاه رفته بود و قتی پیش مدیر فروش مراجعه کردند ایشان اول قبول نکرد و بعد هم گفت که پیگیری می کند ،اما این پیگیری ها هیچوقت نتیجه نمی داد ، زیرا اعتماد همکاران همه سلب شده بود نه به مدیر مجموعه بلکه به این برند و هر آنچه که در رسانه های جمعی با زرق و برق خودش تبلیغ می کرد، محمد علی که بعد از 9 ماه هنوز بیمه نشده بود ،نا امیدانه از کار استعفا داد و عطای پورسانت و بیمه را به لقای آن بخشید .
دیوار بی اعتمادی هر روز بین شرکت ها و فروشنده گان بلندتر می شود و هر روز تعداد آگهی برای جذب ویزیتور در روزنامه ها و اپلیکیشن های استخدامی بیشتر از روز قبل می شود ، شرکت ها همیشه ناله می کنند از نبود فروشنده متعهد و و فروشندگان ناله می کند از شرکت بی تعهد به اصولش ، این همان ماجرای تلخ شعار زدگی برند ها به شعار هایشان و عملکردشان در نزد مشتریانش است .
اپیزود 2 :
محمد علی ،به عنوان یک فروشنده همچنان با ذوق و شوق کار می کند تازگی در یک شرکت دیگر مشغول به کار شده است (ولی فعلا بیمه نشده است اما قول مساعد داده اند بعد از اولین تحقق تارگت فروش او را برای بیمه معرفی کنند )، شب ها برای آینده اش نقشه می کشد و همچنان برای اینکه بتواند خرج خودش و پدر و مادر پیرش را بدهد ،عصرها به کار فروشندگی در یک فروشگاه بزرگ مشغول به کار است .
خیلی از مدیران و کارفرمایان با قراردادهای غیرمنصفانه حق و حقوق کارکنانشان را آن گونه که شایسته و حقشان است، پرداخت نمی کنند و جالب اینجاست که از کارمندشان گله دارند که چرا بیشتر تلاش نمی کنی! ب هنفع خودت هست، فروش بیشتر، کارمزد بیشتر.
متاسفانه این امر در بین نمایندگان بیمه ای که بازاریاب بیمه های زندگی (عمر) دارند، رایج هست. بازاریاب بیمه تمام سختی های فروش از جمله جذب و متقاعد سازی مشتری را انجام می دهد، درحالیکه کمتر از 50 درصد کارمزد به او پرداخت می شود. و هیچگاه نمی داند که مبلغ کارمزد واقعا چقدر بوده و چقدر به او پرداخت شده است.
عدم صداقت در کسب و کار و در رابطه با بازاریاب و کارمند، سهم عمده ای در کم شدن انگیزه برای فعالیت در زمینه فروش دارد.